۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

30 -شهریور 1384

حس رهایی
دیروز با یک گروه کوهنوردی که اعضای اون رو نمی شناختم رفیم آهار. البته از نظر اونها این برنامه "نیمه سبک" و یا حتی "سبک" بود اما بعد از برگشتن 12 ساعت خوابیدم
بعد از تقریباً 3 سال که آهار روندیده بودم و بعد از مدتها تحمل مناظر آلوده شهری در تهران و احساس خفگی که داشتم، یه حس خیلی خوب پیدا کردم. فکر میکنم بودن در دل طبیعت ناب تنفس بوی گیاه و ریحان، شنیدن صدای شرشر یک رودخانه واقعی، خوردن از آب یک چشمه در سرچشمه اون ... اینها نیازهای واقعی هر آدمی یه
یکی از لحظه های ناب این بود که روی سنگی کنار چشمه نشسته بودم و زلال آب و سنگ های کف اونرو نگاه می کردم، درختی بالای سرم بود که شاخه هاش اطرافم روی چشمه رو گرفته بود سرم رو بالا کردم و سیب های قرمز رنگ خوشگلی رو لابه لای برگ هاش دیدم، بدون هیچ زحمتی دستم رو بلند کردم، یک سیب چیدم و تو آب چشمه اونرو شستم و گازش زدم. بهشت باید همینجوری باشه

هیچ نظری موجود نیست: