۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

روز لباس گردون

(عکس: نژاد اسب سوئدی، موزه اسکانسن، استکهلم، نوامبر 2009)

امروز توی فیس بوک به مراسم Kladerbytardag دعوت شده بودم که ایلکیه ترتیب داده بود و کلی هم تبلیغ کرده بود. فکر می کنم این برنامه در ایران هم قابل اجراست برای همین جزئیات و فوایدش رو می گم و امیدوارم شما بتونید پیاده کنید.

معنی این کلمه سوئدی که عنوان این مراسمه "روز تعویض لباس با دیگران" هستش که من براش اسم "لباس گردون" رو انتخاب کردم به این دلیل که لباس ها دست به دست می گردن.

شما حتماً گاهی حس کردید که یک لباستون دلتون رو زده، از مد افتاده، توی مهمونی ها چند بار پوشیدید و دیگه دوست ندارید بپوشید، شاید براتون تنگ یا گشاد شده، به این ترتیب هر سال چند دست لباس دارید که کاندید دور انداختن یا بخشیدن می شن!

اگر یه آدم باحال مثل این دوست من پیدا بشه می تونه یه قرار عصرونه ترتیب بده و به همه دوستاش بگه که امروز روز "لباس گردون"ه و لباس ها رو بردارید و برای مقداری هیجان خودتونو آماده کنید.

چنین مراسمی باید قوانینی هم داشته باشه، پارسال که من تو این برنامه شرکت کردم اینظور اجرا شد که همه کیسه های لباس رو گوشه اتاق پذیرایی چیدن، یه نفر با توافق همه مجری شد، با آب و تاب و نمک زیاد دونه دونه لباس ها رو از توی کیسه در می آورد و مارک و سایز و رنگ رو اعلام می کرد و لباس رو رو به همه می گردوند تا خوب دیده بشه، بعد اگر یه نفر لباس رو می خواست اون رو می گرفت، اگر دو نفر می خواستن باید یه نفر دیگه که مسوول تاس انداختن شده بود تاس می انداخت، زوج و فرد رو به دو نفر نسبت می دادن و تاس انداخته می شد و نتیجه مشخص می کرد که لباس به کی می رسه! گاهی یه لباس از مارک خوب هفت هشت تا طرفدار داشت که با دوتا تاس و چند مرحله تاس انداختن به روش حذفی به یه نفر می رسیدن، بیشتر هیجانش همینجا بود. یه بار من بین تعداد زیاد برنده شدم و ذوق کردم.

امسال نحوه اجرا متفاوت بود، توی یه سالن بزرگ میزهای زیادی چیده بودن و روی هر میز برچسبی زده بودن که یک نوع لباس مثل دامن، شلوار، کت، متفرقه و... روی اون میز قرار می گرفت. هرکی وارد می شد لباس هایی که با خودش آورده بود رو روی میزها می چید و به تعداد لباس هایی که آورده بود می تونست از لباس های دیگران برداره.

همیشه آخر سر ممکنه آدم خیلی خوشحال بشه یا کمی ناراحت یا یه خورده حرص بزنه که چرا فلان لباس خوب گیرش نیومده. به هر حال مزایای این کار خیلی زیاده و امیدوارم بشه تو ایران هم چنین کارهایی رو انجام داد. متاسفانه یه قسمت از فرهنگ ما که زیاد خوشایند نیست افاده و فخر فروشی و کلاس گذاشتنه و ممکنه بعضی ها این کار رو در شان خودشون ندونن.

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

(عکس: استکهلم، 15 نوامبر 2009)

تا حالا شده یه نفر بی مقدمه یا بامقدمه به شما بگه که:
"من حس می کنم تو تو زندگیت آدم موفقی می شی!"
"من حس می کنم تو تو کارت خوب پیشرفت می کنی!"
"احساس می کنم آینده خوبی داری!"
"مطمئنم اتفاقات خوبی برات می افته!"

حتماٌ خیلی حس خوبی بهتون دست داده یا می ده اگه بشنوید. تردید ندارم که به پیشرفتتون هم کمک می کنه!

پس چرا بی مقدمه به نفر بعدی که می بینید یکی از این جملات رو نگید!؟

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه


گاهی سر بر بالش اکنون بگذار و ساعتی روی همه نقشه ها و آرزوها و خواسته ها خط فراموشی بزن

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

شنبه

دلم برای نوشتن تنگ شده بود، یهو هزار تا کار سرم ریخته، کم کم باید کار روی پایان نامه و تز رو شروع کنم. راستش چون خیلی ذهنم مشغوله و درگیر تکالیف هستم فکر کردم براتون یه گزارش تصویری از چیزای جالبی که امروز دیدم بذارم اینجا.
به لطف یه دوست خوب امروز برنامه دوچرخه سواری داشتیم، جای همه تون خالی!


خانه دوست اینجاست :)

شاه بلوط هایی که از درخت افتاده بود

باغچه خونه دوستم اینا با شبنم صبحگاهی

مزرعه ها و تفریحات خاص!

مادری که بچه دو ساله اش رو تنگ در آغوش گرفته بود و با آرامش به اردک ها غذا می دادن...

یه مشت دیوونه که تو سرما توی دریاچه غواصی می کردن! چند تاشون کله هاشونو از آب بیرون آورده بودن و انگار که تو اتاق پذیرایی نشستن با هم گپ می زدن :)

شاد باشید