۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

کرم تابستانی گیاه زمستانی


دیشب یه مهمونی شام ترتیب داده بودیم. قرار بود من برم خونه زنودیا و برای اون و آلکساندر دوست پسرش عدس پلو بپزم، زنودیا هم غذای چینی بپزه.

همه مواد لازم رو برداشتم و راه افتادم. وقتی رسیدم سوپ سنگاپوری حاضر شده بود. خیلی آبکی، مثل آب قرمز رنگ شفاف با رون مرغ، ولی خوشمزه بود، لااقل به امتحانش می ارزید.

وقتی من داشتم عدس پلو رو آماده می کردم زنودیا داشت به آلکس رقص سالسا یاد می داد.

بعد از شام حسابی در باره فرهنگ مردم ایران و چین حرف زدیم بخصوص در باره غذا. من بهشون گفتم که ما مواد گوشتی خیلی محدودی رو استفاده می کنیم، گوسفند، گاو، مرغ و ماهی. اون هم از انواع مار و ماهی و حشره و میمون و ... که می خورن صحبت کرد. یه سری از گونه های جانوری به خاطر اینکه چینی ها در خوردنشون زیاده روی کردن رو به انقراضه!

عکسی که اینجا می بینید نتیجه صحبت من با او در باره داروسازی چندهزارساله چینی هاست. این یکی چون به نظرم جالب بود براتون تعریف می کنم. یک نوع کرم هست که در پایان تابستون موقع مرگش زیر خاک می ره و به ریشه یک گیاه می چسبه، گیاه در طول زمستون ریشه های جدیدی پرورش می ده که از درون بدن کرم عبور می کنن. این ترکیب گرون قیمت اسمش هست "کرم تابستان گیاه زمستان" یه درمان موفق برای بیماری دیابت محسوب می شه.

در ضمن توی داروخانه های چینی پودر انواع حشرات رو هم می تونید گیر بیارید.

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

درد

(منبع عکس اینجا)

چه شیرینه لحظات کوتاه بی حسی بین لحظات مداوم درد
خیلی شیرین تر از زمانی که هیچ دردی بین دو راحتی یا راحتی بین دو درد نباشه
در باره درد جسمی حرف می زنم مثل دندون درد، سردرد یا دل درد، درد بعد از بی حسی یه عمل جراحی...
درد آدم رو به جسم برمی گردونه و ماجرای عجیبیه ماجرای جسم و تن
درد کجاست؟ حتمن تو عالم پزشکی توضیحات زیادی براش هست
لحظه اومدنش و رفتنش همیشه برام کمی غریبه ولی گاهی یهو به خودم می یام و می بینم که درد رفته، بدون اینکه لحظه رفتنش رو حس کرده باشم
وقتی درد می یاد گاهی یاد اونهایی می افتیم که درد دارن، بیچاره اونهایی که دردهای طولانی و مداوم دارن
هر وقت حاج خانم از درد مفاصلش و درد زانوهاش می گه درمونده می شم که چی باید بهش بگم، چه دلداری بدم؟
دردی که خوب شدنی نیست!
بیچاره اونایی که سرطان دارن، میگرن شدید دارن... در هرلحظه چقدر آدم توی دنیا درد می کشن؟
آیا درد واحد اندازه گیری داره؟
آیا می شه یه روز توی دنیا هیچکی درد نکشه؟
به آدمی که درد می کشه و در تسکین دردش نمی شه موثر بود، چه کمک دیگه ای می شه کرد؟
بیچاره اونایی که عزیزشون، محبوبشون جلوی چشمشون درد می کشه، دردی که ...
خدایا به همه درمندان کمک کن، تو از همه تواناتری، هرچند دردمند و درد و دوا رو همه تو دادی!

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

15 دقیقه آکادمیک

(عکس: جایزه نوبل، ساختمان شهرداری استکهلم، بهار 2008)

ماگنوس مهربان منتظر بود تا دانشجوهای بی انضباط پیداشون بشه تا درس رو شروع کنه. اصلا عصبانی یا ناراحت نشد که بچه ها دیر کردن و بی احترامی و ...، در عوض یه داستان تعریف کرد: تاریخچه 15 دقیقه آکادمیک.

بیشتر دانشگاه ها برای هر کلاس یه ساعت شروع رسمی اعلام می کنن ولی شروع واقعی کلاس 15 دقیقه با تاخیر انجام می شه. ماجرا به دانشگاه شهر اوپسالا بر می گرده در روزگار قدیم. در اون زمان مردم ساعت نداشتند و با صدای ناقوس کلیسا از زمان مطلع می شدند. در ساعت های خاصی نواختن ناقوس 15 دقیقه ادامه پیدا می کرده و در شهر کوچیک اوپسالا حداکثر فاصله ای که می شده از دانشگاه داشت 15 دقیقه پیاده روی داشته! یعنی با شروع نواختن ناقوس افراد به سمت کلاس درس راه می افتادن و دورترین فرد تا دقیقه پانزدهم وارد کلاس شده بوده.

ماگنوس درس رو شروع کرد. بی نظم ها هم کم کم پیداشون می شد. در بی نظمی هم همیشه نظمی حاکمه و این افراد همیشه به یک ترتیب و در زمان خاصی وارد می شن. وقتی در حین صحبت استاد یک دانشجو وارد می شد و سرش رو می انداخت پایین تا بره بشینه ماگنوس از پشت سر او با صدای آروم و متینی سلام می گفت و به ادامه جمله قبلی می پرداخت!

------
پی نوشت:
امروز که وارد کلاس شدم فکر می کردم دو سه دقیقه دیر رسیدم، در رو باز کردم به آلکساندرا سلام کردم و با دقت کاپشن و کلاهم رو آویزون کردم و یه جای مناسب پیدا کردم و نشستم. در تمام این ثانیه ها لبحند و نگاه مبهم بچه ها سنگینی می کرد، احساس کردم یه مشکلی دارم تو سر و لباسم. به هر حال تمرکز کردم روی درس و صحبت های الکساندرا که یک دقیقه بعد تموم شد!!!
یعنی آخر کلاس رسیده بودم...باورکردنی نبود!
مشکل به خاطر تقویم گوگل من بود که با ساعت ایران تنظیم شده.
اصلاً من که خودم مشکل دارم چرا به بقیه نمره انضباط می دم :)

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

گشت ارشاد



از دیدن یک خبر توی تابناک خیلی خوشحال شدم، هرچند به این حکومت و رفتار اجتماعی اش هیچ اعتباری نیست:

فرمانده ناجا:دیگر نیازی به گشت ارشادنیست
فرمانده نیروی انتظامی اعلام کرد: شرایط جامعه بهتر شده است و دیگر نیازی به حضور گشت‌های ارشاد نیست.

پیشنهاد می کنم یه سری به منبع خبر بزنید و کامنت خواننده ها رو ببینید. خواهید دید که مشکل فرهنگی کم نداریم.

به زنان و مردان ایرانی تبریک می گم و به افتخار همه مون شادی می کنم. امیدوارم همه ما در ترویج این فرهنگ که به آزادی های هم احترام بذاریم موثر باشیم و فریب سفسطه بازی آخوندا رو نخوریم. انسان رو خداوند با عزت آفریده و ذات انسان عزیز و شریفه، باید بهش احترام گذاشت نه با چوب و چماق هدایتش کرد.

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

(عکس: کی بار، اکتبر 2009، گوتنبرگ)

امروز گلوم می سوخت ولی نه از ویروس!

دیروز با زنودیا، دوست خوب تایوانی رفتم سینما، بیلیط نیم بها داشت و منو دعوت کرد. فیلم «کوکو شانل» داستان زندگی طراح مد معروف فرانسوی، به زبان اصلی یعنی فرانسوی و با زیرنویس سوئدی...
تازه فهمیدم که سوئدی خیلی می فهمم، 70% از فیلم رو متوجه شدم. بعد از سینما با زنودیا رفتیم به یه بار که بیلیط فوتبالی که برنده شده بود رو بگیره، پسر سوئدی که بیلیط رو داد، دستش رو دراز کرد و با هر دو ما دست داد و ما از تعجب شاخ در آوردیم چون در سوئد دست دادن مرسوم نیست. زنودیا که از گرفتن بیلیط خوشحال بود با جثه کوچیکش چند بار بالا و پایین پرید و خوشحالی شو ابراز کرد. اون راس راسی مثل شخصیت های کارتونی می مونه خیلی شاد و بامزه با مژه های مصنوی و موهای لخت خیلی خیلی بلند و البته آرایش و لباس های خاص. در تلفظ حرف «ر» هم مثل بقیه چینی ها مشکل داره :)
از این که یه دوست دختر پیدا کردم خوشحالم چون اینجا دخترهای کمی رو می شناسم و اونها هم سرشون حسابی شلوغه!

بارون زیاد می یاد و ابر و سرما، این روزا دما بالاتر از 12 درجه نرفته.

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

(عکس: گوتنبرگ، لندوه تر، 3 اکتبر 2009)

من که با دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
هرگز به خواب هم نمی دیدم
توی دنیا جایی
سیب ها روی زمین می پوسند