۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

ارديبهشت 1385، 23


بالاخره آرامش رو پيدا كردم
در بالاي يك كوه زيبا
بعد از خوابيدن( نخوابيدن كلمه مناسبتري است) در يك گورستان در دامنه كوه
گوش دادن به صداهاي شب از يك جنگل دور دست
حركت در صبح زود و عبور از جنگل هاي مه آلود و دشت هاي پر از گل
توقف در كنار چشمه هاي زيبا و مرتع هاي مرتفع
عبور از مه و ابر و ايستادن بر فراز ابرها
رسيدن به قله اي كه از همه طرف ابرها آن را احاطه كرده اند
نشستن بر لبه يك پرتگاه و تماشاي ابرهاي سفيد پنبه اي زير پاهايم
مصاحبت با آدم هاي خوب و بي نظير كه هر كدام مانند كوه استوار و باوقار هستند
***
بعد از يك هفته هنوز هرشب خواب آن مناظر را مي بينم
حتي در بيداري زيبايي هاي جمعه هفته پيش را مجسم مي كنم
هزار بار عكس هايم را مرور كرده ام
***
آرامش همانجا بود بالاي آن كوه بلند و در دل جنگل هاي انبوه مه آلود
نتوانستم آن را با خودم بياورم، مانند برفي كه از يك قله سرد برداري و در راه آب شود
آرامش آنجا مال خودش بود و در يك روز با ميهمان نوازي اش آن را سر سفره ما گذاشت
و تمام شد، افسوس

هیچ نظری موجود نیست: