۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

در نمازخانه

[زن چادری چاق با حلقه طلای زرد] سلام خانم، شما تو کدوم بخش کار می کنید
[من] سلام، بخش "آی اس"
[زن چادری] شما قوانین اینجا رو نمیدونید، با روسری نمی تونید بیاید تو باید مقنعه بپوشید
[من] من کارمند اینجا نیستم، شرکت پیمانکار هستیم
[زن چادری] فرقی نمی کنه، قوانین رو باید رعایت کنید
[من] (یاد دخترهایی افتادم که الی می گفت این زن باعث اخراجشون شده و تودلم بهش خندیدم که می خواد چه اهرمی رو استفاده کنه)
[من] خانم من روز اول که برای مصاحبه اومدم به مدیر شرکت گفتم "do you have a dress code" اون هم گفت نه!
[زن چادری] اونا خارجی هستن، نمی دونن. از نگهبانی که امروز به من زنگ زدن و گفتن شما بدون مقنعه هستید گفتم راهتون ندن داخل
[من با قیافه خوابالو و خندون و آروم] ای کاش بگید منو راه ندن، اصلن دلم نمی خواد اینجا کار کنم، منتظر یه بهانه هستم که نیام
[زن چادری گیج که احتمالن یاد دخترهای گریون موقع اخراج افتاده بود] مگه کارتون خیلی سخته
[من] بله، تعداد مشترکین خیلی زیاده، کار سختیه خب
[زن چادری با ادای مهربونی] نه ان شاءا.. که با قوانین اینجا کنار می یایید و همینجا پیش ما کار می کنید
[من] نه خانم، من مقنعه نمی تونم بپوشم، اینو می دونم... دیر شده باید برگردم سر کار... اسم شریفتون چیه...خوشبختم!

یاسی دختر شچاع که قبل از من هم اینجا مقنعه نمی پوشید برام درگیری هاش رو با این زنک تعریف کرده و بود و این که آخر هم یاسی پیروز شده بود و به عنوان کارمند پیمانکار حق روسری پوشیدن رو گرفته بود. محاله بذارم دستاوردهای یاسی به باد بره!