تو به خانه بر مي گشتي و در حال پارک اتومبيلت بودي او تازه کارش را شروع کرده بود تو جوان بودي او نوجوان بود تو سوار ماشين مورد علاقه ات بودي او گوني مورد علاقه اش را در دست داشت "...او به تو خيره شد و گفت "اي کاش "...تو اورا ديدي و گفتي "چه بد
تا حالا درباره خودم این چیزها رو فهمیدم:
طرفدار صلح هستم،
عاشق طبیعت هستم،
سفر از نیازهای اولیه زندگی مه،
دوستانم برام خیلی مهم هستن،
امیدوارم در بالا بردن میانگین شادی در جهان موثر باشم،
دوست دارم بتونم در خودم تغییر ایجاد کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر