۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

مرداد 1387، 9


چیرایی هست که در زندگی برای رسیدن به اونها برنامه ریزی می کنیم
گاهی به دست می یاریم گاهی نه، گاهی هم بعد از رسیدن به اون می بازیمش
ما همیشه می دونیم که چیزی راضیمون نمی کنه، می دونیم که خواستن انتها نداره فقط یه سرگرمی مقطعیه
اما به خواستن ادامه می دیم و برای داشتن تلاش می کنیم
حتی تا آخرین لحظه

مرداد 1387، 6



ده سال است که او را زیر پل سیدخندان می بینم
گاهی چند هفته ای نیست و وقتی پیدایش می شود اجناس جدیدی برای فروش آورده است
یک افغانی است که در خطوط چهره اش غم، تنهایی، انسانیت و تلاش برای زنده ماندن موج می زند
نمی دانم چرا از بین همه آدم های سیدخندان این یکی به یادم مانده است یک حالت خاصی دارد که نمی دانم چیست
دیروز از او یک لیوان خریدم، هر دو دستش سوخته بود و به زحمت بقیه پولم را داد

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

مرداد 1387، 2


توي فنجان قهوه نگاه مي كرد و براي دخترك مضطرب آينده اي روشن را رسم مي كرد
توي فنجان نگاه مي كرد و به او مي گفت كه بي همتاست، مورد لطف خداست
از يك فنجان خالي برايش شادي و اميد بيرون مي آورد
اعتماد به خويشتن را مي افزود و ترس ها را مي زدود
دختر كه خودش را براي اين همه خوشي حاضر مي كرد مي خنديد
او از رنج دنيا كاست و آن را به شادي آراست

۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

اسفند 1385-14


وقتي در يك غروب زمستاني
تنها توي خونه به گذشته و آينده
و به همه داشته هام فكر مي كردم
!متوجه شدم يك چيزي گم شده
!آرزوهاي بزرگ من
از آخرين باري كه اونها را كنترل كرده بودم
ده سال گذشته، اما توي اين ده سال
!يك جايي توي راه گمشون كردم
واقعيت اينه كه من عوض شدم
و مدل جديد شخصيتم ترسو و كم توقع شد
و داشتن آرزوهاي بزرگ و جسورانه،
... ناديده گرفتن مرزها و محدوديت ها
!با اين مدل جديد سازگار نبود
اينطور شد كه اون كيسه با ارزش پر از آرزو
!كم اهميت شد و رفت جزو اشياي گم شده

12, 1385 بهمن


زندگی کوتاه است
وقتی تک تک لحظه ها با اندوه و آه طی می شود
وقتی خیانت قلب ها آشکار می شود
وقتی خودت را بی پناه و یاور می بینی
وقتی می فهمی درد خیلی بیش تر از لذت است
و می بینی که چهارشنبه های آرام و رویایی میرا هستند
خوشحال می شوی ازیاد آوری این که
زندگی خیلی کوتاه است

ارديبهشت 1385، 23


بالاخره آرامش رو پيدا كردم
در بالاي يك كوه زيبا
بعد از خوابيدن( نخوابيدن كلمه مناسبتري است) در يك گورستان در دامنه كوه
گوش دادن به صداهاي شب از يك جنگل دور دست
حركت در صبح زود و عبور از جنگل هاي مه آلود و دشت هاي پر از گل
توقف در كنار چشمه هاي زيبا و مرتع هاي مرتفع
عبور از مه و ابر و ايستادن بر فراز ابرها
رسيدن به قله اي كه از همه طرف ابرها آن را احاطه كرده اند
نشستن بر لبه يك پرتگاه و تماشاي ابرهاي سفيد پنبه اي زير پاهايم
مصاحبت با آدم هاي خوب و بي نظير كه هر كدام مانند كوه استوار و باوقار هستند
***
بعد از يك هفته هنوز هرشب خواب آن مناظر را مي بينم
حتي در بيداري زيبايي هاي جمعه هفته پيش را مجسم مي كنم
هزار بار عكس هايم را مرور كرده ام
***
آرامش همانجا بود بالاي آن كوه بلند و در دل جنگل هاي انبوه مه آلود
نتوانستم آن را با خودم بياورم، مانند برفي كه از يك قله سرد برداري و در راه آب شود
آرامش آنجا مال خودش بود و در يك روز با ميهمان نوازي اش آن را سر سفره ما گذاشت
و تمام شد، افسوس

خرداد 1385، 6


هر وقت من نياز مند باشم:
"همه بايد به هم كمك كنند"
"انسانيت ايجاب مي كند همه به فكر هم باشند و در سختي ها به هم كمك كنند"
"دوستي به درد همين روزها مي خورد..."
"اگر برادر آدم به آدم كمك نكنه از كي مي شه انتظار داشت..."
"خانوم يه ذره برو بالاتر وايسا بذار ما هم سوار شيم، ديرمون شده هواسرده، يك ساعته تو ايستگاه وايساديم...بي انصاف..."
"خداوند بزرگ امر كرده كه دستگيري ..."

هر وقت كسي به من محتاج باشد:
"خودم لازم دارم، ماشين ثبت نام كردم..."
"حالا اگه ببره برگردوندنش با خداست، حوصله اعصاب خورديش رو ندارم، كمك نكنم بهتره"
"ان شاء الله خدا گره از كار شما باز مي كنه"
"آدم هاي مستحق تري هم وجود دارند، چرا به اين يكي ...؟"
"من چون مي خواهم زود پياده شم جلوي در اتوبوس وايسادم، اون يكي خانوم هم وسايلش رو گذاشته نمي تونه بره عقب تر"
"بره هر وقت اخلاقش رو درست كرد بياد..."
"سر و وضعش كه از ما بهتره، چرا اومده پيش ما ..."

خدايا ما را ببخش
- بايد با ديگران همينطور باشم در غير اينصورت لايق بخشش نيستم
خدايا دست رد به سينه ما نزن
- بايد با ديگران همينطور باشم در غير اينصورت لايق پذيرش نيستم
ما را از درگاهت نااميد مران
بايد با ديگران همينطور باشم در غير اينصورت لايق اميدواري نيستم

تير 1385، 6


يك حس عجيبي در همه چيز هست
رازي هست كه آن را نمي فهمم
در گل ها، آدم ها، نقاشي ها و مورچه ها
رازي هست در كيهان و هفت آسمان
آن را نمي فهمم، و هر وقت به آن فكر ميكنم
مانند درخت بيد در يك تند باد ناگهاني
...مي لرزم

بهمن 1384، 17


جواني، نداشتن موهاي سفيد نيست
جواني، داشتن انرژي براي تعريف جوك هاي با مزه نيست
جواني، به سر و تيپ و لباس رسيدن نيست
جواني، سربلند و مغرور بودن نيست
جواني، توي راه پله دويدن و تند راندن نيست
...جواني
پيري، سفيدي مو و چروكيدگي تن نيست
پيري، نوه دار شدن نيست
پيري، كاهش فاصله مهره ها نيست
پيري، عصرها توي پارك نشستن نيست
پيري، روزنامه خواندن و حل جدول نيست
پيري، محتاط و حسابگر بودن نيست
...پيري
جواني شور پركشيدن و اوج گرفتن
پيري توقف اميدواري است
جواني تلاش براي دوست داشتن و دوست داشته شدن
پيري انتخاب انزواست
جواني اعتماد به خدا
پيري التماس به خداست
!مي خوام هميشه جوون باشم

بهمن 1384، 24


اي آرامش، اي كيمياي دست نيافتني
تو با عشوه و ناز مردم رو فريب مي دي
به كار و تلاش وا مي داري
به دنبال خودت اينور و اونور مي بري
و در كنار هيچكس آروم و قرار نداري
آيا هيچ كس تو رو به دست آورده؟
راستي؟

18, دی 1384


به داشته ها و نداشته هام فکر کردم
و به چيزهايي که هر روز دنبالشون مي دوم و به بعضي هاشون مي رسم
چه احمقانه است به دست آوردن و رسيدن، وقتي قراره که از دستش بدي و ازش بگذري
!مالکيت، يک خيال بيشتر نيست. چيز قابل لمسي توي دنيا وجود نداره
دنيا مثل يک طوفان سريعه، هرچند گاهي مثل يک نسيم آروم به نظر مي ياد
يک چيزهايي لابه لاي باد به تونزديک مي شه و با سرعت از تو دور مي شه
چيزهايي مثل آدم ها، ماشين ها و خونه ها
مثل موفقيت، شهرت، قدرت
مثل عشق، هنر، آرامش
همه از جنس غبار
!چه مزخرفه برنامه ريزي براي يک زندگي طولاني
آيا درست زندگي مي کنم؟

دی 1384، 25


درست وقتی فکر می کنم دارم به هدف می رسم
وقتی شیرینی رسیدن رو مزه مزه می کنم
وقتی برای در کردن خستگی عضلاتم رو رها می کنم
می فهمم که مقصد خیلی دورتر ازاونه که خیال می کردم
چیکار می شه کرد، باید رفت
حالت دیگه ای وجود نداره
کاش بتونیم از رفتن لذت ببریم

دی 1384، 27


گاهی با بعضی آدما آبم تو یه جوب نمی ره، حتی به قیافه شون حساسیت پیدا می کنم
البته حتماً برخورد بدی پیش اومده و خاطرات بدی از اونا دارم، ولی گاهی برخورد بدی
پیش می یاد و دوطرف دوستی و روابطشون رو ادامه می دن و حتی صمیمی تر می شن،
نمونه این یکی رو زیاد داشتم، اما توی این حدود 28 سال عمرم سه چهار نفر رو از نوع
وخیم داشته ام که متاسفانه به دلیل روابط کاری یا خانوادگی، تا مدتی مجبور بودم
هرکدومشون رو تحمل کنم. کاشکی آدم مجبور نبود!
گاهی فکر می کنم چرا اینجوری میشه؟ آیا هاله های نامرئی انرژی و دافعه ارواح نسبت به هم
چنین حالتی رو به وجود می یاره، یا یک حماقت دوطرفه و کمی مساعدت محیط

بهمن 1384، 09


تو به خانه بر مي گشتي و در حال پارک اتومبيلت بودي
او تازه کارش را شروع کرده بود
تو جوان بودي
او نوجوان بود
تو سوار ماشين مورد علاقه ات بودي
او گوني مورد علاقه اش را در دست داشت
"...او به تو خيره شد و گفت "اي کاش
"...تو اورا ديدي و گفتي "چه بد

30 -شهریور 1384

حس رهایی
دیروز با یک گروه کوهنوردی که اعضای اون رو نمی شناختم رفیم آهار. البته از نظر اونها این برنامه "نیمه سبک" و یا حتی "سبک" بود اما بعد از برگشتن 12 ساعت خوابیدم
بعد از تقریباً 3 سال که آهار روندیده بودم و بعد از مدتها تحمل مناظر آلوده شهری در تهران و احساس خفگی که داشتم، یه حس خیلی خوب پیدا کردم. فکر میکنم بودن در دل طبیعت ناب تنفس بوی گیاه و ریحان، شنیدن صدای شرشر یک رودخانه واقعی، خوردن از آب یک چشمه در سرچشمه اون ... اینها نیازهای واقعی هر آدمی یه
یکی از لحظه های ناب این بود که روی سنگی کنار چشمه نشسته بودم و زلال آب و سنگ های کف اونرو نگاه می کردم، درختی بالای سرم بود که شاخه هاش اطرافم روی چشمه رو گرفته بود سرم رو بالا کردم و سیب های قرمز رنگ خوشگلی رو لابه لای برگ هاش دیدم، بدون هیچ زحمتی دستم رو بلند کردم، یک سیب چیدم و تو آب چشمه اونرو شستم و گازش زدم. بهشت باید همینجوری باشه

فروردين 1385، 19


پياده روي در ساعت 8 شب 16 فروردين
،در هواي شبانه نوبهار كه پوست آدم را سرد مي كند اما آزار نمي دهد
در كوچه هاي بلند و تاريك دبستان
مي تواند دلپذير باشد
***
اگر تن خسته از كارت دوش گرفته باشد
لباس هاي پاكيزه بر تن كني
كفش هاي اسپرت و دوست داشتني ات را بپوشي
دلواپس، به دنبال چيزي يا در حال فرار از چيزي نباشي
***
آدم ها سايه وار در حركتند
همهمه روز به نجواي سر شب بدل شده
و به سكوت شب مي پيوندد
،عطر برگ هاي تازه در فضاي كوچه پيچيده
هوا به آرامي در حال تاريك شدن است
دوستان از قرارهاي روزانه بر مي گردند
.صداي خنده هاي مستانه اي از دور شنيده مي شود
.اتومبيل ها پارك مي شوند
و تو به هيچ چيز فكر نمي كني
!و همه چيز از درون تو گذر مي كند انگار هوا هستي

فروردين 1385، 14


اي پا پتي ها و اي ژنده پوش ها
اي كوخ نشينان كه در حرف از كاخ نشينان پسنديده تريد
نوروز مبارك، سالي خوش باشد اين سال براي شما
بيهوده نيست كه در عزاي شما دست مي افشانند و هلهله مي زنند
خوشبخت هستيد كه شكم هاي خالي را به گور مي بريد
آنچه نصيب شما ست همان آب باريكه خداست
شما را ديده ام كه روزها نانتان را با خورشي از دوغ مي خوريد
آنقدر ساده ايد كه تنها مرغتان را به پاي ميهمانتان قرباني مي كنيد
كودكان زيبايتان نحيف و لاغرند و با اندام كودكانه اي به بلوغ مي رسند
جوانانتان زير آفتاب داغ در حال كار بر روي زمين هاي ديم چروكيده اند
پيرهاي شما در سن ميانسالي از بيماري هاي ساده مي ميرند
***‌‌‌‌‌‌‌‌
ديري نيست كه سياه چادرهايتان را رها كرده ايد و ساكن شده ايد اما
خانه هاي شما سست و بي اعتبارند و آينده شما سياه و تاريك است
زينت خانه تان جاجيم هاي زبر و ضخيم است
لباس هاي گشاد و تيره رنگ شما
و پاهاي خسته تان نوازش خاك رامي خواهد
هيچ كس به شما كمك نخواهد كرد
اصلاً كمك براي چه
شعار جامعه ما زندگي همانند شماست
كردار اين جامعه تاراج نفس هايتان است
***‌‌‌‌‌‌‌‌
تكان هاي مادرتان زمين شما را در گهواره گور به خواب شيرين مرگ مي برد
خوشحال باشيد
هلهله سر دهيد
دست بيفشانيد
شما رها هستيد

اسفند 1384، 23


در اين بقعه كوچك هشت ضلعي حس عجيبي هست
آرامش نامحدودي وجود داره كه هر چقدر در اونجا باشم
سيراب نشده ام و ميل به رفتن ندارم
****
!تو چه كار مي كرده اي اي عطار
چه چيزي به همراه تو بوده كه بعد از ساليان
در قلب انسان شور مستي رو تداعي مي كنه؟
تو چه چيز رو ديده بودي كه ما نديده ايم
چه كار مي كردي كه ما نمي كنيم
چه كسي به تو دولت و شوكت عشق رو بخشيد؟
تو چطور طلب كردي كه نجات داده شدي؟
****
يك آقاي دكتري كه متخصص مغز و اعصاب بود و
از آلمان اومده بود، در گوشه آرامگاه روي صندلي
نشسته بود و مي خواست شعري رو كه براي عطار
.شروع كرده بود با الهام از او به آخر برسونه
:من كنار قبر عطار نشسته بودم و از غزليات او مي خوندم
آتش عشق تو در جان خوش‌تر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوش‌تر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
تا قيامت مست و حيران خوش‌تر است

اسفند 1384، 20


مويه كن ايران عزيز
براي سرمايه هاي به تاراج رفته
و داشته هاي ننگين بر جا مانده ات
مويه كن بر نام خونين هر كوچه و خيابانت
كه ياد آور نقطه اي است در يك گورستان
فرياد كن كه ياراي رفتن نداري
اسير انسانهاي فرومايه و بيماري
كه هرلحظه آماده اند از توقرباني بگيرند
در معبد خدايان، جوانانت را ذبح ميكنند
ديروز با نام اسلام
"امروز "استفاده صلح آميز از انر‍ي هسته اي
تكه تكه زخم خورده بغض آلود
زورمندانت لميده بر "ايمان" گرسنگانت
نيكوكارانت شكرگزار گدا پرورانت
دلم پاره پاره است براي وطنم
چه كاري از من ساخته است
آيا مي توان ايستاد و كوهي را تكان داد
كاش فقط فقر بود، فقط سياست بود
يا تنها دشمان خارجي و كينه روس و انگليس بود
همه را درمان مي كردم
با اين بيمار كه در همه اندامش سرطان پيش رفته
و همه دكترها جوابش كرده اند
چه كاري از من ساخته است

من مثل يك بزدل فرياد مي زنم
دوستت داشتم ايران
دوست داشتم به تو كمك كنم
اما افسوس
بايد فرار كنم
بايد تورا در هنگام جان سپردن تنها بگذارم
كاش يك روز آنقدر شجاع و قوي شوم كه كمكت كنم