۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

اسفند 1384، 23


در اين بقعه كوچك هشت ضلعي حس عجيبي هست
آرامش نامحدودي وجود داره كه هر چقدر در اونجا باشم
سيراب نشده ام و ميل به رفتن ندارم
****
!تو چه كار مي كرده اي اي عطار
چه چيزي به همراه تو بوده كه بعد از ساليان
در قلب انسان شور مستي رو تداعي مي كنه؟
تو چه چيز رو ديده بودي كه ما نديده ايم
چه كار مي كردي كه ما نمي كنيم
چه كسي به تو دولت و شوكت عشق رو بخشيد؟
تو چطور طلب كردي كه نجات داده شدي؟
****
يك آقاي دكتري كه متخصص مغز و اعصاب بود و
از آلمان اومده بود، در گوشه آرامگاه روي صندلي
نشسته بود و مي خواست شعري رو كه براي عطار
.شروع كرده بود با الهام از او به آخر برسونه
:من كنار قبر عطار نشسته بودم و از غزليات او مي خوندم
آتش عشق تو در جان خوش‌تر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوش‌تر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
تا قيامت مست و حيران خوش‌تر است

هیچ نظری موجود نیست: