۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

می نویسم در حالی که صورتم هنوز از اشک خیسه
لینکای عزیزم اومد که خداحافظی کنه، درسش تموم شده و داره بر می گرده پراگ
اومد و گفت داره می ره، می دونستم امروز همچین برنامه ای دارم چون دیده بودم داره وسایلش رو می بنده
گفت بیا سریع خداحافظی کنیم چون من خدا حافظی رو دوست ندارم
چشماش خیس بود
دستکشایی که بافته بودم رو بهش دادم و گفتم من دوباره می بافم برا خودم
همدیگه رو بغل کردیم و صورت اشکالود همو بوسیدیم و من سریع برگشتم به اتاقم!

هیچ نظری موجود نیست: