۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

عکس، سانسپورت، منزل ایلکیه و آردو

اول می خوام ابراز احساسات کنم و بعد ماجرا رو تعریف کنم،
وای خدای من، وای، وای، وای......چقدر می شه با حال بود و از زندگی لذت برد
ایلکیه ی عزیزم داره با دوست پسرش و یه زوج دیگه یه قایق بادبانی می خره و می خوان سه سال آینده رو صرف جهانگردی با یه قایق بادبانی کنن
به هیچ وجه آدمای پولداری نیستن، در مقایسه با ما فقیر به نظر می رسن، رو پای خودشون هستن و از خونواده پولی نمی گیرن، با کارای نیمه وقت کرایه خونه و غذا رو تهیه می کنن، قایقی که می خرن یه قایق ارزونه، با قیمت امروز ارز حساب کنی می شه سه میلیون و نهصد هزار تومن، من همین امروز می تونم دوتا از این قایقا بخرم...
ولی تا دلتون بخواد جسور و بلند پرواز و خوشگل پسند هستن، یعنی زندگی رو زیبا می خوان و شاید به فارسی یه کلمه خوب دیگه هم بشه براشون به کار برد، دریادل
و من گاهی با خودم مقایسه شون می کنم و بیشتر با سبک و سیاق فرهنگ و زندگی مون، ما به شدت ترسو، کوته بین، محدود و کم ظرفیت هستیم، ظرفیت شادی ما خیلی کمه، معمولا دنبال یه سوژه هستیم که زانوی غم بغل کنیم و موزیک غمگین گوش بدیم و غصه بخوریم،.... فکر کنم سرزنش کافیه برای امروز
روز یکشنبه نوبت من بود که برای جمع رفقای اروپایی غذا بپزم، چند تا کنسرو قرمه سبزی (یک و یک) خریدم با یه بسته برنج و گذاشتم توی کوله
تو خونه ایلکیه یه خورده بافتنی بافتیم و آلوا در باره پسری که زیر سر گذاشته و نقشه هایی که براش کشیده حرف می زد و ایلکیه ماجرای جالب آشنا شدنش رو با آردو تعریف کرد، بیسکویت های زنجفیلی مخصوص کریسمس رو خوردیم و آلوا به ما توضیح داد که این بیسکویت ها رو اغلب قبل از خوردن کف دست قرار می دن و یه ضربه بهش می زنن و اگه جوری بشکنه که سه تا قطعه به وجود بیاد تو می تونی یه آرزو بکنی ولی قبل از اینکه یه کلمه حرف بزنی باید آرزو کرده باشی و الا سوخت می شه...و اینطور شد که ما کلی بیسکویت خوردیم که آرزو کنیم
من برنج رو بار گذاشتم و کنسرو ها رو باز و گرم کردم، در تمام این مدت با دهن نیمه باز به ایلکیه زل زده بودم که از قایقی که می خوان بخرن و تانکر آب و مبلمانی که می خوان داخل قایق قرار بدن حرف می زد، در طول مدت شام تا وقتی که اونجا رو ترک کردم ذهنم مشغول قایق بود و هزار تا سوال ازشون پرسیدم
آردو گفت وقتی قایق رو بخرن باید روی قایق یه مهمونی برای دوستاشون بگیرن و همه شامپاین بخورن تا نپتون خدای آبها ببینه که چقدر دوست و رفیق دارن و کاری بهشون نداشته باشه
برای هزینه زندگی هم پیش بینی کردن که هر از گاهی تو یه شهر بندری جذاب مدتی بمونن و یه کار کوتاه مدت انجام بدن، یا اینکه گاهی یه مسافر تو قایق بپذیرن و کرایه بگیرن، به همین سادگی
اینها چون ملیت هلندی و سوئدی دارن توی بیشتر از صد و پنجاه تا کشور بدون هیچ مشکلی می تونن زندگی کنن یه حالتی شبیه به ما ایرانی ها ولی از اونطرف

خدایا تو خیلی بزرگی که آدمای به این باحالی آفریدی

۲ نظر:

ناشناس گفت...

manam mikham beram yakhchale Jostedal ke bozorgtarin yakhchale qarreye oroopa hesab mishe o tu norway yani kamtar az 500 km ba ma fasele dare ro bebinam, be nazaret chejoori pool dar biaram o chikar konam ke daryadel besham?:D

A to Z of my heart گفت...

می تونی از یه کارخونه یخجال سازی شروع کنی...
شوخی کردم البته، امیدوارم به زودی یکیشو پیدا کنم تا به تو هم نشون بدم
یکی از کارایی که ایلکیه می خواد بکنه و یادم رفته بود بنویسو اینه که اسپانسر پیدا کنه، نگاه کن تصمیمش رو گرفته و قایق رو می خره و بقیه اش هم جور می شه، همیشه همینجوره، وقتی منتظر باشی تا همه چی جور بشه و بعد تصمیم بگیری هیچوقت جور نمیشه!