۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

(عکس: سپتامبر 2008، شهربازی، گوتنبرگ)

امروز هوا گرم بود، مثل یه روز بهاری، نه خیلی گرم، با یه نسیم خنک، ولی گرمترین روز من در سوئد بود.
لحظه ها ساکن به نظر می رسن، همه وسایل رو جمع کردم، همه کارام انجام شده و زمان باید بگذره تا فردا...
می خوام تو این فرصت که هیچ کار دیگه ای ندارم یه جمع بندی کنم از زندگی نه ماهه در سوئد.

هوا:
چهار ماه یخبندون، سه ماه خیلی سرد، دو ماه خنک، 5 روز نسبتا گرم

چه مباحث آکادمیکی یاد گرفتم:
Electronic Circuits and Microcontrolers in practice
Artificial Intelligence Concepts
(Search Algorithms, Game Theory, ...)
AI in practice
(Genetic Algorithms, Neural Networks, Biologically Inspired Optimization)
ASP.NET and web programming
HTML
English Language
Some Swedish Language basics

چی رو فراموش کردم:
گشت ارشاد، هوای آلوده و پیاده رو های غیر قابل عبور تهران، گداهای تاثر برانگیز، معتادها، مردهای با مشکلات جنسی و عقده های روانی، جزئیات لحظه به لحظه احکام شرع برای یک زندگی ایده آل به سمت بهشت، پرونده هسته ای( گاهی دوستان یاداوری می کردن)، نگرانی همیشگی برای کسر کار و مرخصی و اضافه کار و سرمایه اندوزی، نحوه سوار شدن و پیاده شدن به خودرو سواری، تلویزیون، پیچیدگی های زندگی در محیط پرجمعیت، نون سنگک، آش رشته، شیرین پلو...

چی رو از دست دادم:
لحظات خوب کنار خونواده یا دوستان، فرصت کمک به کسانی که می تونستم براشون مفید باشم، آب و هوای خوب ایران و سفرهای طبیعت گردی توی طبیعت زیبای ایران

چی به دست آوردم:
تجربه زندگی در یک کشور دیگه، اطلاعات در باره فرهنگ و روش زندگی مردم دنیا مخصوصا اسکاندیناوی و بعد اروپا و امریکا، تجربه حس زندگی در روی کره زمین( تو ایران حس نمی کردم بقیه دنیا وجود خارجی واقعی داره)، درک شباهت فکری و احساسی بین آدما از همه رنگ و نژادها، قناعت و توکل( تونستم بدون وابستگی به منبع درآمد ثابت خودم رو اداره کنم)، شناخت بیشتر فرهنگ و رفتار ایرانی

چی رو دوست داشتم:
طبیعت دم دست در دل یک شهر صنعتی آرامش بخش بود. توی این نه ماه از حمل و نقل عمومی یا دوچرخه استفاده کردم، زباله هام تفکیک شد، کم مصرف بودم در همه چیز، غذا و نون دور نریختم، آب به اندازه مصرف کردم. بنابر این احساس می کنم دنیا رو زیاد به لجن نکشیدم! یک بار هم مریض نشدم، حتی سرما نخوردم، کیفیت مواد غذایی بالا بود. آدم ها آروم و مهربون بودن. تنوع بین آدم ها خیلی زیاد بود.

چی کم بود:
حضور در لحظه ها کم بود، خیلی بهتر از گذشته بودم ولی باز هم احساس می کنم خیلی از لحظات رو از دست دادم و حاضر نبودم!

چه نتیجه ای گرفتم:
در ایران زندگی خواهم کرد و سعی می کنم بتونم آزادانه توی دنیا سفر برم و از تفاوت فرهنگ ها و نژادها لذت ببرم! در زمینه کارافرینی و نوآوری احساس توانمندی و اعتماد به نفس بیشتری می کنم، آرزو ها و آرمان هام رو جدی تر می گیرم.


۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. خیلی کار جالبی کردی! من هم از ایده ات استفاده می کنم. سفر به سلامت. ایران خوش بگذره

A to Z of my heart گفت...

مرسی محسن جان، سفر نروژ هم به شما خوش بگذره! ایشالا ایران می بینمت!

گیتا گفت...

از برگشتنت به ایران برای تعطیلات خوشحالیم ولی فکر نمیکنی برای زندگی در ایران کمی زود داری تصمیم میگیری؟!