بالاخره از سفر برگشتم و کلی مطلب دارم برای نوشتن...
این عروسکی که توی عکس هاست چند هفته پیش متولد شد، یعنی بافتمش. اسمش رو گذاشتم ایرج، البته دوستان گفتند هوشنگ بیشتر بهش می یاد. توی برنامه سفرمون قرار بود یک شب خونه یه دختر آلمانی به نام "کارن" توی دوسلدورف باشیم و این عروسک رو برای اون درست کرده بودم. گذاشتمش توی ساک سفرم و به عنوان یادگاری و تشکر بهش دادم. کارن با هم خونه ایش "سباستیان" که نوازنده و آهنگسازه با پنیر گرم و نون و بیسکویت هایی که خودشون برای کریسمس پخته بودن از ما پذیرایی کردن. این جماعت اروپایی چه پسر و چه دختر در شیرینی و کیک پختن مهارت دارن.
[من در حال خورد کردن سیب زمینی] توی ایران مردها معمولا آشپزی نمی کنن و کارای خونه رو انجام نمی دن
[کارن] توی شرق آلمان ایالت باواریا هم همینجوریه، ما اونجا یه مهمونی رفته بودیم و سیستم اینجوری بود که مردها میز و صندلی ها رو چیدن و سالن رو آماده کردن و زنها کارای آشپزخونه رو انجام دادن ولی اینجا اینجوری نیست
[سباستیان] پدر من یه بخش از همه کارای خونه رو انجام می ده و دستپختش هم خوبه
...
[من] شما اگر کار دارید می تونید به کارتون برسید، مجبور نیستید پیش ما بمونید
[سباستیان] نه کاری نداریم
[علی خطاب به سباستیان] ببین این یه نمونه از فرهنگ ما ایرانی هاست همیشه تعارف می کنیم، یعنی برای اینکه مودب باشیم یه چیزی رو می گیم
[سباستیان] نمی دونم منظورت رو درست گرفتم یا نه ولی من یه سفر اندونزی رفتم، اونجا همه خیلی با هم خوب و مودب بودن ولی بعد فهمیدیم که توی فکرشون اونقدر از هم خوششون نمی یاد و بعضی وقتا اونقدر از هم دلخورن که دلشون می خواد طرف رو بکشن
[من] ولی من تعارف نکردم، ما از یه راه دور اومدیم و اطلاعی از کار و زندگی شما نداریم، ممکن بود کارای مهمی داشته باشید
....
[کارن موقع شب به خیر گفتن] همه چی مناسبه؟ چیز دیگه ای لازم ندارین؟
[من] می شه بغلت کنم؟
این عروسکی که توی عکس هاست چند هفته پیش متولد شد، یعنی بافتمش. اسمش رو گذاشتم ایرج، البته دوستان گفتند هوشنگ بیشتر بهش می یاد. توی برنامه سفرمون قرار بود یک شب خونه یه دختر آلمانی به نام "کارن" توی دوسلدورف باشیم و این عروسک رو برای اون درست کرده بودم. گذاشتمش توی ساک سفرم و به عنوان یادگاری و تشکر بهش دادم. کارن با هم خونه ایش "سباستیان" که نوازنده و آهنگسازه با پنیر گرم و نون و بیسکویت هایی که خودشون برای کریسمس پخته بودن از ما پذیرایی کردن. این جماعت اروپایی چه پسر و چه دختر در شیرینی و کیک پختن مهارت دارن.
[من در حال خورد کردن سیب زمینی] توی ایران مردها معمولا آشپزی نمی کنن و کارای خونه رو انجام نمی دن
[کارن] توی شرق آلمان ایالت باواریا هم همینجوریه، ما اونجا یه مهمونی رفته بودیم و سیستم اینجوری بود که مردها میز و صندلی ها رو چیدن و سالن رو آماده کردن و زنها کارای آشپزخونه رو انجام دادن ولی اینجا اینجوری نیست
[سباستیان] پدر من یه بخش از همه کارای خونه رو انجام می ده و دستپختش هم خوبه
...
[من] شما اگر کار دارید می تونید به کارتون برسید، مجبور نیستید پیش ما بمونید
[سباستیان] نه کاری نداریم
[علی خطاب به سباستیان] ببین این یه نمونه از فرهنگ ما ایرانی هاست همیشه تعارف می کنیم، یعنی برای اینکه مودب باشیم یه چیزی رو می گیم
[سباستیان] نمی دونم منظورت رو درست گرفتم یا نه ولی من یه سفر اندونزی رفتم، اونجا همه خیلی با هم خوب و مودب بودن ولی بعد فهمیدیم که توی فکرشون اونقدر از هم خوششون نمی یاد و بعضی وقتا اونقدر از هم دلخورن که دلشون می خواد طرف رو بکشن
[من] ولی من تعارف نکردم، ما از یه راه دور اومدیم و اطلاعی از کار و زندگی شما نداریم، ممکن بود کارای مهمی داشته باشید
....
[کارن موقع شب به خیر گفتن] همه چی مناسبه؟ چیز دیگه ای لازم ندارین؟
[من] می شه بغلت کنم؟
۲ نظر:
نه ببین کارن گفتش که چیز دیگه ای لازم ندارین؟ تو گفتی چرا بغل تو رو:دی
می دونی من فکر می کنم اگر یکم قبل تر از این قسمت رو هم توی دیالوگت می نوشتی بهتر بود...
می دونی این مدت که تلاش می کردم نماینده خوبی از فرهنگ خودم باش، به این نتیجه رسیدم خارجی ها)از جمله همین آلمانها و سوئدی ها) هیچ معادل مناسبی برای فهمیدن تعارف های معمول ما توی فرهنگ خودشون ندارن.به خاطر همین هرچقدر کمتر تعارف کنیم باهاشون بهتره.
صاف و پوست کنده...!
ارسال یک نظر