۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه


بالاخره از خونه موندن خسته شدم و تصمیم گرفتم بیرون برم، اون هم تو هوای سرد!
پارکی نزدیک خونه هست که یه جنگل قشنگ داره با تعدادی مرغابی و سنجاب و یه دریاچه زیبا، پیاده راه افتادم.
وقتی رسیدم کمی طول کشید تا صحنه آدمایی که روی دریاچه ایستادن رو هضم کنم، دریاچه یخ زده بود و یه عده روی یخ راه می رفتن بعضی ها هم با کفش مخصوص، روی یخ اسکیت می کردن.

سه تا مرد جوون پنج شیش تا بچه حدود چهار ساله رو آورده بودن و براشون آتیش درست کرده بودن، بچه ها که توی لایه های لباس های گرم و ضخیم زمستونی توان حرکتشون خیلی کم شده بود چیزی از بازیگوشی شون کم نشده بود و به شکل خنده داری روی یخ می دویدن و تلپی سر می خوردن جیغ می زدن و می خندیدن بعد هم انگار نه انگار، خوشحال تر از قبل پا می شدن و می دویدن.

من با احتیاط زیاد رفتم روی دریاچه ده بیست قدم راه رفتم و در هر قدم با دقت خطوط زیر یخ رو بررسی می کردم که نکنه بشکنه!
غذاهایی که برای پرنده ها و سنجاب ها به درخت ها آویزون کرده بودن دیدنی بود.
چهار دور دور دریاچه راه رفتم، لباسم گرم بود ولی لب ها و بینیم یخ زده بود...

خوشحالم که تعطیلات تموم می شه و دوباره می رم دانشگاه!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

:)

منم خوشحالم که تو خوشحالی!

چکمه هات هم خوشگلن مبارک باشه!