تولد ژنیا بود و از هفته قبل از طریق ایمیل تاریخ و ساعت برنامه رو با ما هماهنگ کرده بود. من متاسفانه از اتوبوس جا موندم و اینجا مثل تهران نیست که وقتی دیرت شد تاکسی دربست بگیری، باید تا اومدن اتوبوس بعد صبر کرد!
با بیست دقیقه تاخیر به جمع دوستان پیوستم و با ترام به سمت دریاچه و جنگلی که ژنیا برای برگزاری مهمونی تولد در نظر گرفته بود راه افتادیم. ژنیا از قبل محل رو دیده بود و همه شرایط رو پیش بینی کرده بود.
عثمان پسر پاکستانی، بورچین دختر ریز نقش ترکیه ای، دوست دیگه ایرانی من و ژنیا و دنیس دختر و پسر بلاروسی بچه هایی هستن که یه بار دیگه باهاشون خارج از شهر رفته بودم و اهل گردش و تفریح هستن! دنیس و ژنیا با اره ی بزرگی که خریده بودن دو تا درخت کاج خشکیده بلند رو انداختن و آتیش رو با چوبهای مرطوب و بدون نفت و الکل و با زحمت زیاد روشن کردن. یه گوشه جویبار کوچیکی بود که به دریاچه می ریخت و یه سوراخ کوچیک روی یخ ایجاد کرده بود، آب رو از همونجا برای چای برداشتیم. قبلش دنیس و عثمان خیلی سعی کرده بودن که یخ دریاچه رو بشکنن تا آب برداریم اما موفق نشدن!
سیب زمینی ها زیر آتیش، چای و کیک، دوتا کیک، یکیشو عثمان خریده بود و یکیشو دنیس و ژنیا درست کرده بودن، به همراه آواز تولدت مبارک و باز کردن کادوها...
حسابی سر به سر بورچین گذاشتیم که با لباس رسمی اومده بود پیک نیک، طبق معمول بحث حلال و حروم بودن گوشت خوک و دلایل اون بین طرف پاکستانی و طرف اروپایی! یه عالم خندیدیم و بوی دود هم گرفتیم. من یادم رفت که امتحان دارم.
شب که هوا حسابی تاریک شده بود و مه ای که اطرافمون رو گرفته بود رو به زحمت تشخیص می دادیم با دو تا چراغ خیلی کوچیک مسیری که اومده بودیم رو برگشتیم. توی راه برگشت پیشنهاد دادم که هرکس یه ترانه از کشورش بخونه، عثمان اولی بود و دو تا آواز به زبون اردو خوند، بورچین دو خط ترکی خوند و بعد خندید و ادامه نداد، من و دوستم مرغ سحر خوندیم و وقتی دوستان بلاروسی مون ترانه شون رو می خوندن چراغای دهکده های اطراف دیده می شد.
دفعه قبل که خونه دوستای بلاروسی بودیم گفتند که کشورشون دیکتاتوری ترین حکومت اروپا رو داره، مردم از حکومت راضی نیستن و دولت پرچمشون رو تغییر داده و مردم هنوز به پرچم قبلی وفادارن، چقدر تشابه! یه ماده غذایی شبیه برنج دارن با رنگ تیره که غذای اصلیشون محسوب می شه و اسمشو یادم نمی یاد.
سیب زمینی ها زیر آتیش، چای و کیک، دوتا کیک، یکیشو عثمان خریده بود و یکیشو دنیس و ژنیا درست کرده بودن، به همراه آواز تولدت مبارک و باز کردن کادوها...
حسابی سر به سر بورچین گذاشتیم که با لباس رسمی اومده بود پیک نیک، طبق معمول بحث حلال و حروم بودن گوشت خوک و دلایل اون بین طرف پاکستانی و طرف اروپایی! یه عالم خندیدیم و بوی دود هم گرفتیم. من یادم رفت که امتحان دارم.
شب که هوا حسابی تاریک شده بود و مه ای که اطرافمون رو گرفته بود رو به زحمت تشخیص می دادیم با دو تا چراغ خیلی کوچیک مسیری که اومده بودیم رو برگشتیم. توی راه برگشت پیشنهاد دادم که هرکس یه ترانه از کشورش بخونه، عثمان اولی بود و دو تا آواز به زبون اردو خوند، بورچین دو خط ترکی خوند و بعد خندید و ادامه نداد، من و دوستم مرغ سحر خوندیم و وقتی دوستان بلاروسی مون ترانه شون رو می خوندن چراغای دهکده های اطراف دیده می شد.
دفعه قبل که خونه دوستای بلاروسی بودیم گفتند که کشورشون دیکتاتوری ترین حکومت اروپا رو داره، مردم از حکومت راضی نیستن و دولت پرچمشون رو تغییر داده و مردم هنوز به پرچم قبلی وفادارن، چقدر تشابه! یه ماده غذایی شبیه برنج دارن با رنگ تیره که غذای اصلیشون محسوب می شه و اسمشو یادم نمی یاد.
۲ نظر:
اوکراین نه جانم بلاروس:دی
راستی سلام منو به دوست ایرانی ات برسون:پی
چه سوتی بدی دادم، اصلاحش کردم، خوبه اونا اینو نمی خونن! :)
ارسال یک نظر