عکس: نیمکتی در لیندهلمن
اینجا زوج های مهربون و همدل رو آدم زیاد می بینه، از پسر و دخترای نوجوونی که دم ایستگاه اتوبوس کیفشون رو پرت می کنن روی زمین و همدیگه رو بغل می کنن و می بوسن، تا پیرمرد و پیرزنایی که دست در دست هم راه می رن
گاهی فکر می کنم این نژاد بور و چشم سبز خشونت براشون تعریف نشده، حداکثر بدی ای که می شه احساس کرد بی تفاوتی و خونسردی یه، در کنار این مردم احساس آرامش می کنم
***
این رفقای اروپایی به هیچ وجه تعارف سرشون نمی شه، دیروز دومین تجربه جالب من در این زمینه اتفاق افتاد، وقتی داشتم ناهار می خوردم دوست هلندی دومتری مون اومد و سلام کرد و نشست پیش من و دوستم، طبق معمول من تعارف کردم که می خوای بچشی و اون بی درنگ با صورت شادمان بشقاب رو از جلوی من برداشت و قاشق و چنگال رو از دست من گرفت
:)
تجربه اول هم که استفان همکلاسی آلمانی بشقاب رو کامل برداشت و رفت اونطرف میز نشست بعد من بهش گفتم اگه خوشت اومده و می تونیم با هم نصف کنیم، بعد رفتم یه بشقاب دیگه آوردم و نصف غذا رو برداشتم، شاید اگه اونقدر گرسنه نبودم این کار رو نمی کردم!
اینجا زوج های مهربون و همدل رو آدم زیاد می بینه، از پسر و دخترای نوجوونی که دم ایستگاه اتوبوس کیفشون رو پرت می کنن روی زمین و همدیگه رو بغل می کنن و می بوسن، تا پیرمرد و پیرزنایی که دست در دست هم راه می رن
گاهی فکر می کنم این نژاد بور و چشم سبز خشونت براشون تعریف نشده، حداکثر بدی ای که می شه احساس کرد بی تفاوتی و خونسردی یه، در کنار این مردم احساس آرامش می کنم
***
این رفقای اروپایی به هیچ وجه تعارف سرشون نمی شه، دیروز دومین تجربه جالب من در این زمینه اتفاق افتاد، وقتی داشتم ناهار می خوردم دوست هلندی دومتری مون اومد و سلام کرد و نشست پیش من و دوستم، طبق معمول من تعارف کردم که می خوای بچشی و اون بی درنگ با صورت شادمان بشقاب رو از جلوی من برداشت و قاشق و چنگال رو از دست من گرفت
:)
تجربه اول هم که استفان همکلاسی آلمانی بشقاب رو کامل برداشت و رفت اونطرف میز نشست بعد من بهش گفتم اگه خوشت اومده و می تونیم با هم نصف کنیم، بعد رفتم یه بشقاب دیگه آوردم و نصف غذا رو برداشتم، شاید اگه اونقدر گرسنه نبودم این کار رو نمی کردم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر