۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه


دیشب بعد از یه روز یکشنبه کرخ تصمیم گرفتم یه پیاده روی تنهایی برم، بعد از یه بارون حسابی مهتاب بیرون اومده بود و به نظر می رسید هوا فوق العاده است
هدفون رو تو گوشم گذاشتم، شال و کلاه و پوتین پوشیدم و راه افتادم
آهنگ های مورد علاقه ام رو از کارای نلی فورتادو ریخته بودم روی گوشیم و همه چیز آماده بود
اول به یه خیابون نزدیک خونه رفتم که کمی سربالایی بود و نور پنجره های خونه های ویلایی عروسکی لا به لای درخت ها توی تاریکی جلب توجه می کرد
هیچکس توی خیابون نبود، ساعت نه شب بود و خلوتی به خاطر سرما و تاریکی زودهنگام و روز یکشنبه بود!
از جلوی یه خونه که رد شدم صدای پارس سگ اومد، حال و هوای ده برام تداعی شده بود
یهو از لابلای شاخه های یه درخت مهتاب رو دیدم و دلم پرکشید، تصمیم گرفتم به یه جای دیگه برم
مقصد یه فضای باز بزرگ بود که چند بار موقع پیاده روی توی روز از کنارش رد شده بودم، اونجا چندین درخت بسیار تنومند وجود داره و من توی طبیعت بیشتر از هر چیزی درختای کهنسال رو دوست دارم و زیباترین منظره از نظر من همونه که دیشب دیدم، از لابه لای شاخه های درختای تنومند مهتاب رو تماشا کردم و به صدای نوازشگر باد گوش دادم
تنه یکی از درخت ها خم شده بود و البته این یکی از سه تا درختی بود که به هم چسبیده بودن، تکیه دادم و مدت ها به آسمون خیره شدم و تاب تاب خوردن شاخه ها رو و از لابه لای اون ها ماه و ستاره ها رو تماشا کردم، زیر پام تا دور دست برگ های پاییزی ریخته بود
غیر از دو نفر که با سگشون رد شدن هیچکس دیگه ای عبور نکرد از اونجا
من بودم و درخت و مهتاب و باد و ستاره و آسمون سرمه ای رنگ و برگ خزون
یاد شعر فروغ افتادم (در تمام طول تاریکی، شاخه ها با آن انگشتان دراز که از آن آهی رخوتناک سوی بالا می رفت و نسیم تسلیم به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز، همه با هم فریاد زدند ماه ای ماه بزرگ)
اما چیزی که من می دیدم یه مجموعه هماهنگ و شاد و خردمند بود، تنها چیزی که توش جا نمی شد غم بود
سیر نمی شدم و احساس سرما هم نمی کردم ولی باد هی شدت گرفت و یه ابر گنده کم کم روی ماه رو پوشوند و نم نم بارون شروع شد
باید می رفتم
دیگه نمی خواستم موسیقی گوش کنم
می خواستم صدای هوهوی باد و پچ پچ شاخه ها تو گوشم بمونه
و به خونه برگشتم
-------------------------
بحران های روحی قبلی که گذشت، به نظر می رسه بحران روحی فعلی هم رو به پایانه تا ببینیم بحران روحی آتی چه خواهد بود
این بحران ها در واقع نمک زندگی هستن و بدون اونا آدم ارزش زندگی رو نمی فهمه
تعریف بحران: شرایط پیچیده فکری که راه حل آنی یا کوتاه مدت براش وجود نداره و حتی ممکنه نیازی هم به راه حل نباشه و زاییده ذهن خلاق خود آدم باشه، در این شرایط ارزش مقام صبر بیشتر مشخص می شه
تجربه در مدیریت بحران: حتی اگر موفق به مدیریت بحران نشدین سعی کنید از جزئیات زندگی لذت ببرین، اینجوری بحران خود به خود حل می شه
:)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بحران، رکود، شکست و ...
همه این مفاهیم و کلمات ، با توجه نوع دیدگاه و منظر آدمی معنا پیدا میکنن.
میشه گفت جایگاهی که آدمی در نگاه کردن به رویدادها انتخاب میکنه میتونه معنا گر این کلمات باشه
خوشحالم که جای خوبی ایستادی

خوش و خرم باشی