۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه


وقتی آدم توی یه فرهنگ جدید قرار می گیره خیلی مهمه که رسم و رسوم اونها رو یاد بگیره و مناسبت ها رو بدونه چون در غیر اینصورت ممکنه تجربیات بدی پیش بیاد.
دیشب شب هالوین بود و وقتی صدای زنگ در رو شنیدم تعجب کردم چون منتظر کسی نبودم، یه گروه از بچه ها با سر و صورت بامزه طبق رسمشون اومده بودن و شکلات و آبنبات می خواستن، و من چون آمادگی نداشتم فقط تونستم بهشون پرتقال بدم
:)
بعدش با دوستم توی اتوبوس روبروی مردی نشستیم که یه مانتوی سفید بلند تا زیر زانو پوشیده بود شبیه لباس نونوایی و موهای بلندش که تمام صورتش رو پوشونده بود تا روی سینه اش ریخته بود. یه لحظه که موهاش کنار رفت و صورتش رو دیدم
لحظه جالبی بود، پوست صورتش مثل مرده ها بود و از دو تا گوشه لبش خون چکیده بود و توی چشماش لنز سفید گذاشته بود
اگه آدم ندونه که هالوینه و یه عده اینجوری راه میفتن و می رن هالوین پارتی ممکنه از ترس سکته کنه!
وقتی از مهمونی برمی گشتیم توی تراموا یه گروه از دخترای موبور و خوشگل و مست مثل حوری های بهشتی دور و بر ما رو گرفته بودن و یکیشون کم مونده بود بیفته تو بغل امیر
:)
ظاهرا اینجا هم مراسم به خشونت کشیده می شه و مثلا دیروز یه عده جوون به اتوبوس ها و خونه ها تخم مرغ پرتاب کردن

هیچ نظری موجود نیست: