۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

(عکس: مارچ 2008، نزدیک باغچه)

همیشه لحظه های آخر یه فرشته پیدا می شه که مشکل اضافه بار آدم رو حل کنه!
رفتم توی پمپ بنزین که دفتر پستی هم هست تا حسین آقا، کارمند ایرانی با مرام اونجا چمدونا رو روی ترازوی دیجیتالی برام وزن کنه. چمدون گنده هه که رفت رو ترازو داشتم سکته می کردم...عددا همینجوری بالا می رفت، 20، 30، 35.... ای وای با این همه بار چیکار کنم!؟ حسین آقا خندید و با شیطنت گفت نترس بابا من با دستم فشار دادم می خواستم یه خورده اذیتت کنم...و ترازو برگشت به بیست کیلو :)

دوتا نکته جالب در باره فرهنگ ایرانی کشف کردم:
یک: آت و آشغال زیاد نگه می داریم. وقتی کفش و لباس نو می خریم از کهنه ها دل نمی کنیم. به انبار کردن مواد غذایی، کتاب، وسایل دکوری علاقه داریم. درنتیجه یک نفر ایرانی به فضای زیادی برای زندگی نیاز داره. با داشتن وسایل زیاد وابستگی های آدم هم زیادتر می شه و یه خرده از آرامش آدم کم می شه. شاید اگر با خودمون قرار بذاریم که وقتی که یه چیزی به خونه اضافه می کنیم یه چیزی هم کم کنیم دورمون خلوت تر بشه و راحت تر باشیم.

دو: استعدادهای درخشان ما همه جذب رشته های فنی می شن در نتیجه ما سیاستمدار، جامعه شناس، اقتصاد دان های باهوش نداریم یا خیلی کم داریم. در غرب نوابغ برعکس ما هستن و بیشتر سراغ رشته های علوم انسانی می رن. در نتیجه اونها سیاستمداران و مدیران خوبی می شن که برای استفاده از توان تکنیکی ما برنامه ریزی می کنن و نوابغ ما رو به کار می گیرن وبقیه ما در ایران زیر دست احمق ترین سیاستمداران و نمایندگان مجلس و ... به دانش فنی و هوش خودمون افتخار می کنیم...آه! من که خیلی باهوش نیستم اما تازگیا از این که رشته فنی خوندم حسابی شرمنده ام!

۲ نظر:

گلناز گفت...

سلام آزاده جونم. امیدوارم به خاطر کتاب ها شرمنده ات نشم. ایشالا اضافه بار نخوری.

در باره ی نکته ی یک باید بگم خیلی جالبه جون منم دقیقا موقع اومدن همچین حسی داشتم. اگه خونده باشی، یه پست هم در موردش نوشتم.
درباره ی نکته دوم هم حق با توئه. یکی دیگه از مشکلات هم اینه که خیلی ها فکر می کنن مثلا مدیریت تو خون اشونه با اینکه هیچ تحصیلاتی در موردش ندارن. در نتیجه یه وقتایی می شه که می بینی تفکرات شخصی خودشون یا اشتباه ترین روش های سنتی رو توی کارشون عملی می کنن و اسمش رو با افتخار می ذارن "مدیریت".
من وقتی فهمیدم برق نجف آباد و مدیریت اصفهان رو قبول شدم خیلی رو این موضوع فکر کردم. الان از انتخاب مدیریت هم خوشحالم هم ناراحت. چون کار امثال من خیلی سخته برای قانع کردن کله گنده ها.... که بندگان خدا ما تربیت نشدیم که منشی باشیم. اداره کردن با تلفن جواب دادن خیلی فرق داره و واقعا کار با آدم ها یا تنظیم کردن درست پروژه ها خیلی وقتا از نقشه کشیدن سخت تره.

الهام گفت...

من هم با هوشم هم با خوندن این مطلب بیشتر از قبل به خودم افتخار میکنم!