۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

موش

(عکس: باغ بوتانیکال، بهار 2008، گوتنبرگ)

چند روز پیش وقتی حوا صبحانه می خورد داشتم از توی کابینت زیر ظرفشویی یه کیسه بر می داشتم تا آشغال ها رو سر راه بیرون بذارم. توی سبد کیسه ها دستم رو فرو کرده بودم و همینطور که با حوا حرف می زدم دنبال یه کیسه بزرگ می گشتم. یهو احساس کردم یه چیزی رفت تو آستینم...هیچ حدسی نمی تونستم بزنم...در نتیجه...جــــــــــــــیغ!
حوا هم بلافاصله شروع به جیغ زدن کرد. من همینطور که جیغ می زدم با مچ دستم از آرنج به پایین آستینم رو سد کردم و شروع به تکون دادن دستم کردم که یه موش کوچولو از تو آستینم پرتاب شد بیرون و فرار کرد. چند ثانیه سکوت...گفتم وای موش بود و دوباره جـــــــــــیغ. خیلی زود یادم افتاد که من از موش نمی ترسم، پس چرا دارم جیغ می زنم و تموم شد.
البته ماجرا تازه شروع شد. حوا خیلی از موش می ترسه و دیگه حاضر نبود تنهایی بیاد تو آشپزخونه. حتی شبا خوابش نمی برد. صابخونه هم از اون بد تر حسابی می ترسید و در اولین فرصت رفت و دو نوع تله موش خرید. من بهش گفتم که همون تله موشای کلاسیک بهتر جواب می دن. خلاصه دیشب برای موشی کوچولو یه استیک گوشت خوشمزه پختیم و ادویه حسابی هم بهش زدیم. دلم خیلی براش می سوخت که با هوس و خوشحالی می یاد که غذا بخوره ولی می میره!
صبح که بیدار شدم تله موش رو چک کردم، غذا خورده شده بود ولی انگار حساسیت فنر بالا نبود. کمی از نونی که برای صبحانه داغ کردم رو توی تله موش گذاشتم و این بار حساسیتش رو زیاد کردم. عصر جنازه موش رو با تله انداختم توی کیسه!
ای کاش می شد با این موش صحبت کرد...عزیز من این 15 کرون که برای کشتن تو هزینه می شه رو می دیم به خودت، خرج یه عمر زندگی تو از این هم کمتره، بگیر و برو از این خونه بیرون...آه...
کاشکی یه تله موشی بود که مثل قفس موش رو می گرفت اما نمی کشت...بعد آدم می برد بیرون رهاش می کرد زبون بسته رو...

به هر حال، من کشتمش! متاسفم!
-------
پی نوشت:
یک روز بعد: با وجود اینکه دیروز صابخونه همه جای کابینت رو تمیز و ضد عفونی کرد امروز با دیدن وضع کابینت متوجه شدیم که موش دیگه ای هم در کار هست، من به عنوان شجاعترین عضو خونه با استفاده از تجربه و تکنیک تله موش دوم رو نصب کردم و یک ساعت بعد موش دوم هم کشته شد...اینا شبیه موشای فاضلاب نیستن، شبیه جری موش کارتونی هستن، شاید چون موشای خارجی هستن خیلی نازترن :)
به بقیه گفتم وقتی دوتا موش وجود داشته منتظر تعداد زیادی موش باشید چون اینا خیلی زاد و ولد می کنن!
یه نکته دیگه اینه که الان می فهمم که قاتلای زنجیره ای بعد از یکی دوتا قتل حساسیت عاطفی و روانی شون رو نسبت به کشتن از دست می دن.

۱ نظر:

گلناز گفت...

واااااااااااااااااای! آزاده!
چه باحال تعریف کردی!
نتیجه گیری های اخلاقی بعدش هم خیلی جالب بود:بوس
اسم جلبی داره همسایه ات...حوا... خوشم اومد : چشمک