۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

(عکس: ژانویه 2009، ریشه ها در یخ)

امروز باید فرمی رو که پر کرده بودیم برای دریافت مبلغ 5200 کرون از دانشگاه، بین ساعت 11:30 تا 13 تحویل می دادیم.
اتفاقاتی افتاد که حسابی به یاد وطن افتادم. توی شلوغی و ازدحام دانشجوها در سالن بزرگ یه صف حلزونی شکل تشکیل شده بود که هر کس می رسید باید می رفت و در مرکز حلقه ها می ایستاد. تا یه جایی خوب پیش رفت ولی ...
کم کم یه عده به فکر زرنگ بازی افتادن، چون ایرانی ها در اکثریت هستن بیشتر به چشمم اومدن ولی خب از ملیت های دیگه هم بودن منتها ایرانی ها وقیحانه تر این کار رو می کردن، چینی ها بی صر و صدا از یه گوشه کنار صف می ایستادن و کم کم وارد می شدن. ایرانی ها با پررویی و توقع زیاد کنار دوستاشون می ایستادن و با نیش باز به فتحی که کرده بودن می خندیدن!

موضوع رو فراموش کرده بودم ولی یکی از دوستان از برخورد جدی من با پسر ایرانی ای که بدون نوبت کارش رو انجام داده بود و بعد برای سلام و علیک پیش ما اومده بود، گله کرد. من به اون پسر خیلی جدی در دو جمله گفته بودم خیلی کار بدی کردی و حق ما ها رو پایمال کردی. دوستم گفت با این برخوردت تاثیر مثبتی روی اون نگذاشتی.

راست می گفت، چه تاثیر مثبتی از خودت می تونی روی یه نفر بگذاری وقتی می خواهی اشتباهش رو گوشزد کنی!
و باعث شد به این موضوع فکر کنم که مدتهاست مثبت نشون دادن خودم رو کنار گذاشتم.
اینجوری بعضی ها همیشه بدجوری از آدم ناراحت می شن ولی من اینو ترجیح می دم تا اینکه مثلا جلوی من یه خارجی رو در حضور خودش به زبون فارسی مسخره کنن، خودشونو لوس کنن، توی یه فضای عمومی که متعلق به همه است فریاد بزنن یا موزیک فارسی با صدای بلند بذارن... اینجوری شاید حداقل جلوی من این کارا رو نکنن!

یکی از تلخی های امروز برام این بود که یاد فقر فرهنگی توی وطن افتادم، به ویژه در زمینه توجه به حقوق دیگران.

هیچ نظری موجود نیست: