۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

(عکس: موزه میراث فرهنگی روستایی، رشت، سراوان، مرداد 88)

مرد سوئدی همسایه رنگ زدن پرچین و دیوار خونه اش رو تموم کرده و رفته و من هنوز برای انجام پروژه تمرکز ندارم. آهنگ های پر انرژی دیسکو رو ساکت کردم و به شجریان پناه آوردم.

******

وقتی از کمبودهام در نبودش شکایت کردم گفت
"گاهی وجود بعضی مرزها باعث می شه بعضی مرزها برداشته بشه"
و من گفتم "آره انگار، شاید اگه پیش هم بودیم اینقدر حرف نمی زدیم با هم"

******

یک زن 46 ساله که خیلی سختی کشیده می تونه به آدم وحشتناکی تبدیل بشه، من گاهی بهش حق می دادم، این روزها به خاطر بعضی مسائل بیشتر به اون و زندگی و شخصیتش فکر می کنم، سوژه جالبی یه برای مطالعه بعضی موضوعات روانی آدما.
نظرم در باره حق به جانب بودنش کمی عوض شده، البته خیلی وقته سعی می کنم قضاوت های خودمو قطعی و همیشگی قلمداد نکنم.
اگر یه نفر یه شما بدی کنه و شما هم به خودتون حق بدید که با بدی جوابشو بدین شما به هر حال در جوهره وجودتون بدی هست و الا اگر هم بخواهید نمی تونید بدی کنید. خیلی وقتا آدم هایی که مورد ظلم واقع می شن و حقشون ضایع می شه حتی با وجود اینکه می دونن می تونن یه جوری تلافی کنن، این کار رو نمی کنن. ممکنه گاهی دلیلش ضعف و ترس باشه ولی خیلی وقتا دلیلش اینه که جوهره وجود اونها از ظلم پاکه. البته یه بحث خیلی پیچیده اینجا مطرحه که این چیزی که حالا من بهش گفتم جوهره وجود ماهیتش چیه و آدم در انتخابش چقدر تاثیر داشته، جبر و اختیار و ...عدل و ظلم در آفرینش و... من که از وارد شدن به این مبحث هیچ نتیجه ای هرگز نگرفتم فقط شاید کمی نسبی گرا شدم. ( کتاب "بشر چیست" اثر مارک تواین کل قضیه خوب بودن و بد بودن آدم ها رو زیر سوال می بره و شاید نتیجه حرفاش اینه که انسان ها هیچ اختیاری در آونچه که هستن ندارن و هیچ کس رو نباید به خاطر رفتارش تشویق یا محکوم کرد)

من (بدون هیچ دلیل قاطعی) انسان ها رو در رفتارشون و وضع زندگیشون مختار و مسئول می دونم.

این زن چند ماه پیش حق یه نفر رو ضایع کرد و یه مبلغ حدود شاید هفتصد هزار تومن از اون رو که باید پس می داد پس نداد، توجیهش هم این بود که چون او توی صحبت با من رعایت ادب و احترام کافی نکرده اگه پولشو پس می دادم همیشه احساس تاسف و شکست می کردم. اما تا حالا چند باری به زور سر صحبت سر این موضوع رو با من باز کرده، در اینجا چون من در جریان ریز وقایع بودم به نوعی افکار عمومی محسوب می شم. هر بار که صحبت می کنه یه روح پریشون و سرگردون رو می بینم که شدت زور زدنش برای توجیه عمل زشتش، شدت آگاهی ناخوداگاهش رو به اشتباهش می رسونه. از یه طرف به خاطر همه کارای بد این زن نسبت به دوستم و خودم احساس می کنم موجود پلید و کثیفیه از یه طرف چون کمی از گذشته ناخوشایندش رو می دونم براش احساس تاسف می کنم و دعا می کنم اتفاقای خوبی براش بیفته تا شاد بشه و شاید آروم.

نکته آخر اینه که آدم وقتی عادت کنه از کنار اشتباهات کوچیکش آسون بگذره و خودش رو توجیه کنه کم کم به یه دیو تبدیل می شه که نه خودش آرامش داره و نه اظرافیان از شرش در امان هستن. بهترین کاری که اطرافیان می تونن انجام بدن اینه که از همچین آدمی تا می تونن فاصله بگیرن و براش دعا کنن.

من تصمیم گرفتم در اولین فرصت از این زن دور بشم و خوشحالم :)

هیچ نظری موجود نیست: