۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

تربیت


***هرکی هستی، هر جا هستی، سال نو مبارک، سال خوبی داشته باشی پر از صلح و صفا، عشق و دوستی، گل و بلبل***

یکی از اتفاقات جالبی که به تازگی برام افتاده اینه که دست سرنوشت یه توله ی کوچولوی شش ماهه از نژاد شیتسو (مثل این عکسی که اینجاست) رو به خونه ما آورده. اسمش "بنی" یه، خیلی شیطون و پر تحرکه و جای یه نوه رو برای مامان پر کرده.

اوایل تحمل حضور یه سگ توی آپارتمان کمی برام چندش آور و سخت بود اما کم کم بهش عادت کردم و جذاب شده. وقتی صدای زنگ در می یاد بنی با هیجان از جاش می پره و به سمت در می ره تا از تازه وارد استقبال کنه. روش استقبالش هم اینه که با خوشحالی دور پاهای آدم می چرخه و بالا و پایین می پره. مثل یه بچه کوچولو برای خودش اسباب بازی داره و گاهی با تمرکز زیاد سرگرم بازی می شه. به توجه نیاز داره و توجه زیادی که ما بهش می دیم داره اونو لوس می کنه.

با گذشت دو هفته از بودنش توی خونه و تقریبن جا خوش کردن اون پیش ما به این نتیجه رسیدم که باید تربیت این کوچولو رو جدی بگیریم. خوشبختانه جای دستشویی مشخصی داره و همیشه از اونجا استفاده می کنه اما رفتارهای بدی هم داره. مثلن گاهی خیلی هیجان زده می شه و با دندون های کوچولوش پاچه شلوار آدم رو می گیره و آویزون می شه. وقتی اسباب بازیشو پرت می کنم به سمتش می دوه و اونو می گیره اما من که انتظار دارم مثل فیلما اونو به من برگردونه ناامید می مونم چون اونو برای خودش نگه می داره و همونجا می شینه. خلاصه الان دنبال مقاله و کتاب هستم برای تربیت سگ و در کنارش دلم می خواد یه سری مطلب در باره مسائل تربیتی و رفتاری انسان ها هم بخونم. الان شروع به تنبیهش کردم یعنی مثلن هر وقت پاچه می گیره قلاده اش رو به شوفاژ می بندم و او از اینکار متنفره و بعد از دو سه دقیقه صدایی شبیه گریه کردن از خودش در می یاره. مامان مثل همیشه خیلی دل نازکه و می خواد که زود بازش کنه. تحمل این حالت اون خیلی سخته اما اگه آدم چند دقیقه بیشتر تحمل کنه نتایج بهتری می گیره. تا جایی که فهمیدم سگ ها رو باید با تشویق و تنبیه(غیر فیزیکی) تربیت کرد. برام جالبه که همین دو عنصر در تربیت آدم ها هم خیلی موثره. امیدوارم بتونم کمی تربیتش کنم.

راستی اگه از دوستایی هستید که یه بچه کوچولو داره که ممکنه از دیدن سگ ما و بازی باهاش خوشحال بشه با کمال میل با شما قرار می ذارم. البته باید بگم که "بنی" همه واکسن هاشو زده و هفته ای دوبار شامپو می شه که اگه شما بخواین ببینیدش همون موقع هم شامپو خواهد شد :)

------------------------
پی نوشت:

بنی دیروز در اوج تنهایی و بی پناهی به فرودگاه رفت تا پیش صاحب قبلی برگرده و دوباره دست به دست بگرده تا یه نفر قبول کنه ازش نگهداری کنه. وقتی یادم می افته که این موجود شش ماهه مثل یه بچه کوچیک نیاز به آرامش و ثبات و خانواده داره، دلم براش می سوزه... خدا نگهدار بنی، ما همه تنهاییم!

۴ نظر:

Unknown گفت...

دست سرنوشت چه كارا كه نمي كنه:دي
فكر كنم فاميلايي كه خوشايندشون نيست سگ ببينن وقتي از خونتون مي رن پشت سرت مي گن دختره رفته از فرنگيا چه چيزا ياد گرفته:دي

راستي سال نو هم مبارك:)

حمید گفت...

سال نو تو هم مبارک آزاده جان. ببینم فقط بچه کوچولوهایی که از دیدن سگتون خوشحال می شن می تونن بیان؟ اگه بچه هه مثل من یه خورده بزرگ باشه چی؟؟!

A to Z of my heart گفت...

محسن جان: ایندفعه کار کار شیرازی هاست چون اومدن سگه مربوط به اونا می شه نه فرنگی ها :)

حمید جان: ما اگه بفهمیم با آوردن یه ببر یا دایناسور یا هر چیز دیگه ای شما افتخار می دید که بی درنگ تهیه می کنیم :)

avisa گفت...

سلام آزاده جان،
اولين زمان آزادتون رو بفرماييد، ما با آرتان بياييم، آرتان كلي ذوق مي كنه